اختراع همه گیر نادر ابراهیمی
2 مشترك
صفحه 1 از 1
اختراع همه گیر نادر ابراهیمی
...بخواب هلیا ، دیر است.دود دیگانت را آزار می دهد...بازگشت من به شهر ، بازگشت من به سوی تو نیست.سگ های خانگی ، مرز میان آشنایی و بیگانگی هستند...پدر! بگذار به شهری برگردم که نخستین خندیدن های شادمانه را به من آموخت و نخستین گریستن های کودکانه را.
بخشی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم نوشته نادر ابراهیمی«هلیا»، اسمی كه نادر ابراهیمی آن را ساخت
میراث خبر: هلیا اسمی كه برای نخستین بار در ایران به وسیله نادر ابراهیمی، در كتاب بار دیگر شهری كه دوست می داشتم به كار رفت، ساخته خلاقیت نویسنده آن است، ریشه تاریخی ندارد و با این حال میان مردم، به عنوان اسمی زنانه، رواج یافته است.
نادر ابراهیمی، كه در سال های اخیر به دلیل بیماری، خانه نشین شده است، نام هلیا را سال ها پیش، در مسافرتی از تهران به اصفهان خلق كرد.
فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی درباره چگونگی شكلگیری این اسم زنانه در ذهن نویسنده رمان آتش بدون دود، گفت: سال ها پیش، نادر ابراهیمی در حالی كه با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر می كرد، شروع به بازی و در هم ریختن واژه الهی كرد تا بتواند از دل آن نامی خوش آهنگ و متفاوت بسازد. پس از مدتی، واژه خودساخته هلیا را از به هم ریختن حروف واژه الهی ساخت و در داستان بلندش بار دیگر شهری كه دوست می داشتم به كار برد. مدت ها بعد نادر ابراهیمی متوجه شد كه واژه هلیو در لاتین قدیم به معنی خورشید است.
پس از انتشار كتاب، این اسم در میان مردم رواج زیادی پیدا كرد و جزو نام های ایرانی محسوب شد. منصوری می گوید: بارها پیش آمده است كه خوانندگان داستان بار دیگر... تماس گرفته اند و ضمن جویاشدن معنی این اسم، گفته اند كه می خواهند اسم دخترشان را هلیا بگذارند.
با این كه هم اكنون اسم هلیا درمیان مردم رواج یافته است، اما در هیچ یك از فرهنگ نام های رایج در بازار كتاب، این اسم دیده نشده است.
در فرهنگ های آوای نام های ایران زمین نوشته پری زنگنه، فرهنگ جامع نام های ایرانی نوشته محمد حاجی زاده و فرهنگ جامع نام های ایران زمین نوشته اسماعیل هیرمندنیا، اسم هلیا ذكر نشده است.
در این فرهنگ ها، نزدیك ترین اسم های لاتین به هلیا، اسم های هلن، هلنا و هلینا است.
نادر ابراهیمی، كه در سال های اخیر به دلیل بیماری، خانه نشین شده است، نام هلیا را سال ها پیش، در مسافرتی از تهران به اصفهان خلق كرد.
فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی درباره چگونگی شكلگیری این اسم زنانه در ذهن نویسنده رمان آتش بدون دود، گفت: سال ها پیش، نادر ابراهیمی در حالی كه با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر می كرد، شروع به بازی و در هم ریختن واژه الهی كرد تا بتواند از دل آن نامی خوش آهنگ و متفاوت بسازد. پس از مدتی، واژه خودساخته هلیا را از به هم ریختن حروف واژه الهی ساخت و در داستان بلندش بار دیگر شهری كه دوست می داشتم به كار برد. مدت ها بعد نادر ابراهیمی متوجه شد كه واژه هلیو در لاتین قدیم به معنی خورشید است.
پس از انتشار كتاب، این اسم در میان مردم رواج زیادی پیدا كرد و جزو نام های ایرانی محسوب شد. منصوری می گوید: بارها پیش آمده است كه خوانندگان داستان بار دیگر... تماس گرفته اند و ضمن جویاشدن معنی این اسم، گفته اند كه می خواهند اسم دخترشان را هلیا بگذارند.
با این كه هم اكنون اسم هلیا درمیان مردم رواج یافته است، اما در هیچ یك از فرهنگ نام های رایج در بازار كتاب، این اسم دیده نشده است.
در فرهنگ های آوای نام های ایران زمین نوشته پری زنگنه، فرهنگ جامع نام های ایرانی نوشته محمد حاجی زاده و فرهنگ جامع نام های ایران زمین نوشته اسماعیل هیرمندنیا، اسم هلیا ذكر نشده است.
در این فرهنگ ها، نزدیك ترین اسم های لاتین به هلیا، اسم های هلن، هلنا و هلینا است.
۱ - شاید ، شاید که ما نیز عروسک های کوکی ِ یک تقدیر بوده ایم .
۲ - ما هرگز از آن چه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترسی نداشتیم . ترس ، سوغات آشنایی هاست .
۳ - مگذار که در میان حصار گذشت ها و اندرزها خاکسترت کنند . بر نزدیک ترین کسان خویش ، آن زمان که
” مسیحا صفت ” به سوی تو می آیند ، بشور ! من از دادرسی دیگران بیزارم هلیا .
۴ - وقتی همه می گویند ، هیچ کس نمی شنود . به خاطر داشته باش ! سکوت ، اثبات تهی بودن نمی کند . اینک
آنکه می گوید تهی ست - و رفتگران ، بی دلیل نیست که شب را انتخاب کرده اند .
۵ - کسانی هستند که ما به ایشان درود می گوییم یا ایشان به ما . آن ها با ما گرد یک میز می نشینند ، چای می خورند
، می گویند و می خندند . (( شما )) را به (( تو )) ، (( تو )) را به هیچ بدل می کنند . آن ها می خواهند که
تلقین کنندگان صمیمیت باشند . می نشینند تا بنای تو فرو بریزد .
۶ - آه هلیا … چیزی خوفناک تر از تکیه گاه نیست.ذلت ، رایگان ترین هدیه هر سرپناهی است که می توان جست .
اسکناس های کهنه را نوارهای چسب حمایت می کنند ، سربازان را ، سنگرها . هلیای من ! ما را هیچ کس نخواهد
پایید و هیچ کس مدد نخواهد کرد
هلیای من!
به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.
من خوب می دانم که زندگی، یکسر، صحنه بازی ست؛
من خوب می دانم.
اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است.
مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان!
به همه سوی خود بنگر و باز می گویم که مگذار زمان، پشیمانی بیافریند.
به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود.
به زندگی بیندیش که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند.
به روزهای اندوه باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.
و به روزهایی که هزار نفرین، حتی لحظه ای را برنمی گرداند.
تو امروز بر فرازی ایستاده ای که هزار راه را می توانی دید؛ و دیدگان تو به تو امان می دهند که راه ها را تا اعماقشان بپایی.
در آن لحظه ای که تو یک آری را با تمام زندگی تعویض می کنی،
در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی و می گذاری دیگران به جای تو بیندیشند،
در آن لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس می کنی،
در آن لحظه ای که تو از فراز، پا در راهی می گذاری که آن سوی آن، اختتام تمام اندیشه ها و رویاهاست،
در تمام لحظه هایی که تو میدانی، می شناسی و خواهی شناخت، به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچگاه باز نمی گردند.
به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه زمان.
صبح که ماهی گیران با قایق هایشان به دریا می رفتند به من درود کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفته ای برسانم.
بیدار شو هلیا!
بیدار شو و درود ساده ماهی گیران را بی جواب مگذار!
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید از اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی.
دیگر تکرار نخواهد شد.
به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.
من خوب می دانم که زندگی، یکسر، صحنه بازی ست؛
من خوب می دانم.
اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است.
مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان!
به همه سوی خود بنگر و باز می گویم که مگذار زمان، پشیمانی بیافریند.
به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود.
به زندگی بیندیش که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند.
به روزهای اندوه باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.
و به روزهایی که هزار نفرین، حتی لحظه ای را برنمی گرداند.
تو امروز بر فرازی ایستاده ای که هزار راه را می توانی دید؛ و دیدگان تو به تو امان می دهند که راه ها را تا اعماقشان بپایی.
در آن لحظه ای که تو یک آری را با تمام زندگی تعویض می کنی،
در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی و می گذاری دیگران به جای تو بیندیشند،
در آن لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس می کنی،
در آن لحظه ای که تو از فراز، پا در راهی می گذاری که آن سوی آن، اختتام تمام اندیشه ها و رویاهاست،
در تمام لحظه هایی که تو میدانی، می شناسی و خواهی شناخت، به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچگاه باز نمی گردند.
به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه زمان.
صبح که ماهی گیران با قایق هایشان به دریا می رفتند به من درود کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفته ای برسانم.
بیدار شو هلیا!
بیدار شو و درود ساده ماهی گیران را بی جواب مگذار!
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید از اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی.
دیگر تکرار نخواهد شد.
سومین نامه
نه روز پس از بازگشت
هلیای من!
آیا هنوز ریزش باران بر گونه هایت تو را شاداب می کند؟
آیا هنوز بوی بیدها زمانی که از کنارشان می گذری شادی می آفریند؟
آیا هنوز از صدای لیوان ها که به هم می خورند و از آنکه ظرف های شسته را با دستمال زبر سپید خشک کنی شادمان می شوی؟
پس آن پرنده های جمله ها که هرگز بی سرآغازی به نام "ما" در اندیشه هایست پر نمی گفتند کجا رفتند؟
هلیا! مگر نمی گفتی که "ما" با هم خواهیم خندید و با هم خواهیم گریست؟
که روزی افسانه وش خواهیم مرد، در کنار هم - و افسوس، بماند برای دیگران؟
آیا مرداب انزلی یادت می آید هلیا؟
آن کرجی کوچک و آن قایقران خوش آواز اهل کجور؟
و آن غروب های حزن انگیز که ما را به یاد شهری که دوست می داشتیم و کودکی هایمان می انداخت؟
و می دانستیم که با نخستین چراغ، شادی ها همه باز خواهند گشت و ما باز خواهیم خندید؟
آن درخت های ابریشم با گل های نرم و نوازشگرش یادت می آید؟
آن روز که سراسیمه به دنبالمان می گشتند و من می گفتم که برگردیم هلیا، نگران خواهند شد، و تو می گفتی: نه، آنها اضطراب را، تا زمانی که ورق میدان دار آنهاست، نخواهند شناخت؟
و بلوچ ها ما را یافتند، در کنار هم، زیر آن درخت ابریشم؟
و ما به آنها گفتیم که هیچ چیز را به یاد نسپرند، و دانستند؟
یادت هست که دست های تو بر پشت برهنه ام خط خون می انداخت؟
یادت می آید آن شب که کنار جاده پیرمردی نشسته بود و من داستان زندگی باغچه ای را برایش گفتم و او گریست؟
یادت هست که با موهای خوابیده نرم و مرطوب به روی زمین آفتاب گیر کنارم غلتیدی و گفتی که بدنت را در میان ماسه ها بپوشانم؟
هلیا آن شب های زمستان را یادت می آید که دراتاق تو می نشستیم کنار آتش و از پر کردن لحظه های آینده با شادی، سخن می گفتیم و به پرده ها، به گلدان ها و تصاویری که باید روی دیوارها می نشستند فکر می کردیم؟
هلیا! من اینجا زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهم داشت.
زمستانی که هرگز از یاد نخواهد رفت.
ایمان من به تو ایمان من به خاک است.
ایمان من به رجعت هر شوکتی ست که در تخریب بنای پوسیده اقتدار دیگران نهفته است.
تو چون دست های من، چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ و چون یادها از من جدا نخواهی شد.
هلیا به من بازگرد!
و مرا در محبس بازوانت نگهدار
و به اسارت زنجیرهای انگشتانت درآور
که اسارت در میان بازوان تو چه شیرین است.
سپر باش میان من و دنیا
که دنیا در تو تجلی خواهد کرد.
بر من ببند چون سدی عظیم
که در سایه تو من دریاچه ای نخواهم بود، آسمان دائم اردیبهشت خواهم بود.
هلیا! حدیث غریب دوست داشتن را اینک از زبان کسی بشنو که به صداقت صدای باران بر سفال ها سخن می گوید.
و با این وجود، حالی روانه تحقیر کلام خواهم شد- که مرا نمی گوید.
و بس- که به سرود نام تو بیندیشم و در انتظار قدم های تو بر برگ های خشک پاییز بنشینم.
و با این وجود، حالی روانه تحقیر کلام خواهم شد- که مرا نمی گوید.
و بس- که به سرود نام تو بیندیشم و در انتظار قدم های تو بر برگ های خشک پاییز بنشینم.
هلیا
هلیا
هلیا
این کتاب شامل سه بخش : باران رویای پاییز ، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره آباد و پایان باران رویا است که می توان عاشقانه ترین بخش آن را باران رویای پاییز دانست.
این کتاب در کنار کتاب " یک عاشقانه آرام " از زمره عاشقانه ترین کتاب های نادر ابراهیمی است که با توجه به حجم کمی (110صفحه) که دارد از تاثیرگذاری چشمگیری برخوردار است.
بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند ، او را تنها رها کرده و به خانه بازگشته بود.مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود و از آن طرد شده بود.به شهری که دوستش می داشت...و می گوید هیچ عشقی ماندگارتر از عشق به خاک نیست...حتی عشقی که برایش از خاکت بگذری !
هر چند مضمون این کتاب دست مایه فیلم های فارسی و داستان های بیشماری بوده است ، با این همه این بار نادر ابراهیمی با نثری متفاوت ، لطیف و سرشار از احساس آن را به رشته تحریر درآورده است.
این کتاب کوچک ، تنها داستان گلایه ها و واگویه های مرد عاشقی نیست که محبوبش رهایش کرده...نویسنده با دقت و ظرافت در پس پرده دلتنگی عاشقی تنها ، بسیاری از عادات ، معضلات و نکات اجتماعی و حتی سیاسی را در چارچوب یک جامعه کوچک مورد اشاره قرار داده است.
نادر ابراهیمی در این کتاب خواننده را با جریانی آرام وارد دنیایی از تضاد ها و تناقض های جامعه می کند که افکار پوسیده حاکم بر آن معصومیت کودکی را به بی وفایی ، عشق را به نفرت و زندگی را به زنده مانی تبدیل کرده است و هنگامی که عاشق تنها رها شده به شهری که روزگاری دوستش می داشت...در آن به دنیا آمده بود و با هر نفس عشق را در دل پرورانده بود...بازمی گردد ، هر چند پدران این شهر از دنیا رفته اند اما رسوم و عادات کهنه آنان همچون تار عنکبوتی ، هر زنده و جانداری را به بند می کشد؛ عنکبوت پیر مرده اما تارها هنوز پابرجا مانده است.
آنچه باعث می شود فضای حاکم بر این شهر کوچک ، یادآور روزهای سیاه و سفید روسیه در زمان انقلاب باشد ، شاید زمینه فکری نویسنده است که البته در کتاب " یک عاشقانه آرام " نمود بیشتری دارد.
نادر ابراهیمی در روزهای انقلاب که احزاب و گروه های زیادی متولد شدند و جوانان زیادی را به خود جذب کردند ، یک کمونیست بود و شیوه تفکر ، نگرانی ها و دغدغه هایی که در داستان هایش به چشم می خورد مربوط به باورهای حزبی اوست.
هر چند داستان بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، انباری از جملاتی لطیف و عمیق با مفاهیمی زیبا و تاثیرگذار است اما گاهی به نظر می رسد این کتاب ، یک کتاب داستان نیست ؛ گویی این جملات ، حرف دل نویسنده ای است که روی کاغذ فریاد کشیده است تا بالاخره خوانده شود...درست مثل کتاب هایی که جملاتی کوتاه و زیبا از نویسنده های مختلف نقل می کند.
این کتاب در کنار کتاب " یک عاشقانه آرام " از زمره عاشقانه ترین کتاب های نادر ابراهیمی است که با توجه به حجم کمی (110صفحه) که دارد از تاثیرگذاری چشمگیری برخوردار است.
بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند ، او را تنها رها کرده و به خانه بازگشته بود.مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود و از آن طرد شده بود.به شهری که دوستش می داشت...و می گوید هیچ عشقی ماندگارتر از عشق به خاک نیست...حتی عشقی که برایش از خاکت بگذری !
هر چند مضمون این کتاب دست مایه فیلم های فارسی و داستان های بیشماری بوده است ، با این همه این بار نادر ابراهیمی با نثری متفاوت ، لطیف و سرشار از احساس آن را به رشته تحریر درآورده است.
این کتاب کوچک ، تنها داستان گلایه ها و واگویه های مرد عاشقی نیست که محبوبش رهایش کرده...نویسنده با دقت و ظرافت در پس پرده دلتنگی عاشقی تنها ، بسیاری از عادات ، معضلات و نکات اجتماعی و حتی سیاسی را در چارچوب یک جامعه کوچک مورد اشاره قرار داده است.
نادر ابراهیمی در این کتاب خواننده را با جریانی آرام وارد دنیایی از تضاد ها و تناقض های جامعه می کند که افکار پوسیده حاکم بر آن معصومیت کودکی را به بی وفایی ، عشق را به نفرت و زندگی را به زنده مانی تبدیل کرده است و هنگامی که عاشق تنها رها شده به شهری که روزگاری دوستش می داشت...در آن به دنیا آمده بود و با هر نفس عشق را در دل پرورانده بود...بازمی گردد ، هر چند پدران این شهر از دنیا رفته اند اما رسوم و عادات کهنه آنان همچون تار عنکبوتی ، هر زنده و جانداری را به بند می کشد؛ عنکبوت پیر مرده اما تارها هنوز پابرجا مانده است.
آنچه باعث می شود فضای حاکم بر این شهر کوچک ، یادآور روزهای سیاه و سفید روسیه در زمان انقلاب باشد ، شاید زمینه فکری نویسنده است که البته در کتاب " یک عاشقانه آرام " نمود بیشتری دارد.
نادر ابراهیمی در روزهای انقلاب که احزاب و گروه های زیادی متولد شدند و جوانان زیادی را به خود جذب کردند ، یک کمونیست بود و شیوه تفکر ، نگرانی ها و دغدغه هایی که در داستان هایش به چشم می خورد مربوط به باورهای حزبی اوست.
هر چند داستان بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، انباری از جملاتی لطیف و عمیق با مفاهیمی زیبا و تاثیرگذار است اما گاهی به نظر می رسد این کتاب ، یک کتاب داستان نیست ؛ گویی این جملات ، حرف دل نویسنده ای است که روی کاغذ فریاد کشیده است تا بالاخره خوانده شود...درست مثل کتاب هایی که جملاتی کوتاه و زیبا از نویسنده های مختلف نقل می کند.
علي- همکار انجمن
- Registration date : 2009-01-30
تعداد پستها : 2095
آدرس پستي : alikhorshidi2009@yahoo.com
مدل گوشي : N70
امتیاز : 4415
رد: اختراع همه گیر نادر ابراهیمی
واقعا كه بسيار زيبا و رومانتيك بودخسته نباشي هموطن
parmidas56- همکار انجمن
- Registration date : 2009-01-19
تعداد پستها : 2426
محل سكونت : nurs
مدل گوشي : 206
امتیاز : 4939
مواضيع مماثلة
» زندگینامه نادر شاه افشار
» جدیدترین اختراع ژاپن : راز نور Secret of light
» دانشآموز بسيجي خنك كننده راكتور هستهاي اختراع كرد
» جدیدترین اختراع ژاپن : راز نور Secret of light
» دانشآموز بسيجي خنك كننده راكتور هستهاي اختراع كرد
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد